تبليغات
محل درج تبليغات
محل درج تبليغات
فول آلبوم
فول آلبوم []
فول آلبوم احسان خواجه امیری []
فول آلبوم احمد آزاد []
فول آلبوم افشین آذری []
فول آلبوم امید []
فول آلبوم امید عامری []
فول آلبوم امین حبیبی []
فول آلبوم امین رستمی []
فول آلبوم امین فیاض []
فول آلبوم ایرج []
فول آلبوم مرتضی پاشایی []
فول آلبوم پویا بیاتی []
موزیک ویدیو []
موزیک ویدیوی جدید []
اهنگ روز, پرتال موزیک, اوای انتظار امیر تتلو, اهنگ جدید تتلو, سایت اختصاصی امیر تتلو, اهنگ کوروش مقیمی, اس ام اس طنزٰ سرکاریٰ اس ام اسٰ عاشقانهٰ طنزٰ اسم ام اس, اس ام اس طنزٰ سرکاریٰ اس ام اسٰ عاشقانهٰ طنزٰ اسم ام اسٰ اس ام اس فاصله ایٰ فاصله ای , عشقٰ عاشقٰ چیست؟ٰ, تصور ٰ , شعرظنزٰ امروزیٰ شعر لیلیٰ طنزلیلی, ابراز عشقٰ داستان زیباٰ غمگین, ناشنواٰ پیر مردٰ پیرمردناشنوا, قرارٰ داستان کوتاهٰ کوتاهٰ, دخترکٰ داستانٰ شانزده,
محل درج تبليغات
نشسته بودم رو نیمکت پارک، کلاغها را میشمردم تا بیاید. سنگ میانداختم بهشان. میپریدند، دورتر مینشستند. کمی بعد دوباره برمیگشتند، جلوم رژه میرفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی شدم. شاخهگلی که دستم بود سر خم کرده داشت میپژمرد.
طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغها.
گل را هم انداختم زمین، پاسارش کردم. گَند زدم بهش. گلبرگهاش کَنده، پخش، لهیده شد. بعد، یقهی پالتوم را دادم بالا، دستهام را کردم تو جیبهاش، راهم را کشیدم رفتم. نرسیده به درِ پارک، صِداش از پشتِ سر آمد.
صدای تند قدمهاش و صدای نفس نفسهاش هم.
برنگشتم به روش. حتی برای دعوا، مرافعه، قهر. از در خارج شدم. خیابان را به دو گذشتم. هنوز داشت پشتم میآمد. صدا پاشنهی چکمههاش را میشنیدم. میدوید صدام میکرد.
آنطرفِ خیابان، ایستادم جلو ماشین. هنوز پشتم بود. کلید انداختم در را باز کنم، بنشینم، بروم. برای همیشه. باز کرده نکرده، صدای بووق – ترمزی شدید و فریاد – نالهای کوتاه ریخت تو گوشهام – تو جانم.
تندی برگشتم. دیدمش. پخش خیابان شده بود. بهروو افتاده بود جلو ماشینی که بش زده بود و رانندهش هم داشت توو سرِ خودش میزد. سرش خورده بود روو آسفالت، پکیده بود و خون، راه کشیده بود میرفت سمت جووی کنارِ خیابان.
ترسخورده – هول دویدم طرفش. بالا سرش ایستادم.
مبهوت.
گیج
منگ.
هاج و واج نگاش کردم.
توو دست چپش بستهی کوچکی بود. کادو پیچ. محکم چسبیده بودش. نگام رفت ماند روو آستین مانتوش که بالا شده، ساعتش پیدا بود. چهار و پنج دقیقه. نگام برگشت ساعت خودم را دیدم.
چهار و چهل و پنج دقیقه!
گیج – درب و داغان نگا ساعت رانندهی بخت برگشته کردم. چهار و پنج دقیقه بود!!
نظرات شما عزیزان:
برچسب ها : قرارٰ داستان کوتاهٰ کوتاهٰ, , |
|
افراد آنلاين :
online
<-PollItems->
<-PollName->
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 25
بازدید کل : 18328
تعداد مطالب : 166
تعداد نظرات : 36
تعداد آنلاین : 1